هری، رون و هرماینی دوان دوان از بالای تپه، یعنی جایی که قلعهی بزرگ و عظیم و هاگواترز واقع شده است، به پایین آن میروند. هری و هرماینی نفس نفس زنان به کلبهی هاگرید میرسند و منتظر میشوند تا رون که کوچکترین تلاشی برای دویدن نکرده بود، برسد. سپس هری در میزند، جوابی نمیگیرند. او دوباره در میزند، سه باره، و بالاخره هاگرید با سر و وضعی عجیب و نامعمول، در بزرگ کلبهاش را که با خزه پوشیده شده است، باز میکند؛ تمام لباسهایی که به تن کرده است، سوخته و سیاه شدهاند؛ گویا کسی با چوب دستیاش به سمت او گلولههای آتشین پرتاب کرده است.
+ بیاین تو. داشتم این تخم پرندهی وحشی رو برای محافظت از زمینها گرم میکردم. صبر کن ببینم... نباید اینو بهتون میگفتم، نباید اینو بهتون میگفتم!
هری، رون و هرماینی به یکدیگر نگاه میکنند و لبخند میزنند. سپس از پلههای بلند و بزرگ کلبهی هاگرید بالا میروند. تختههای چوبی زیر پایشان قیژ قیژ میکند و احساس میکردند که هر لحظه امکان داشت روی یکی از تختهها قدم گذاشته و آن را بشکنند. هاگرید از آنها دعوت میکند تا دور میز بنشینند و چای بنوشند. هر سه روی صندلیهای فلزی کوچک کنار میز مینشینند، اما خود هاگرید، روی مبل غول پیکری که در آن طرف میز چوبی قرار دارد، مینشیند و باد این کار، بالشتک روی مبل را تا حدود یک متر پایین برده و مچاله میکند. بعد از قوری قهوهای رنگی که به نظر میرسید روزی نارنجی رنگ بوده است، برای آنها چای میریزد. هری فنجان چایاش را که دسته هم ندارد، برمیدارد و جلوی خودش میگذارد، سپس سری بر میگرداند و کلبهی چوبی هاگرید را بررسی میکند.
رو به روی او، یک شومینهی سیاه رنگ خاک گرفته است که به نظر میرسید سالهاست روشن نشده است، آثار آتش روشن شدهی کنار شومینه، این موضوع را اثبات میکرد. روی شومینه، تصویری از هاگرید و دو جادوگر قرار دارد که به نظر میرسد والدینش باشند، اما نکتهی قابل توجه عکس این است که پدر خانواده خیلی کوچک به نظر میرسد، البته هری متوجه میشود که در واقع این پدر خانواده نیست که به نظر قد کوتاهی دارد، بلکه هاگرید و مادرش بسیار بلندند.
در طرف دیگر، یک آشپزخانهی خیلی کوچک و کابینتهای چوبیای دیده میشود که به نظر چِفت و بَست خاصی ندارند و تعدادی از آنها نیز باز هستند. روی تخته چوب قناسی که به نظر پیشخوان آشپزخانه بود، هیچ سینکی دیده نمیشد، شاید چون هاگرید ظرفهایش را (یا در واقع تنها ظرفش را) نمیشست.
هری فنجان چای را بالا آورد که به اصرار هاگرید شروع به نوشیدن کند، اما در همان لحظه «کورنلیوس فاج» و «آلبوس دامبلدور» که چهرههایشان از پشت پنجرهی شیشهای کوچک روی در کلبه مشخص بود، در زدند و هاگرید به آنها اشاره کرد که آرام و بی صدا از در پشتی کلبه که به زحمت باز شد، خارج شوند.